زنگ انشا (مادر)

زنگ انشاء بود. بچه ها مثل هر هفته منتظر بودن تا من و محسن انشامون رو رو بخونیم. آخه ما دوتا رقیب سرسخت بودیم. معلم منو صدا زد و ازم خواست تا انشامو بخونم. منم با اعتماد به نفس کامل رفتم و خوندم.

                       

به نام خدا

تعطیلات عید را چگونه گذراندید؟

ما امسال عید به لطف و کرم و عنایت لایتناهی خداوند متعال توانستیم به مکه مکرمه و مدینه منوره مشرف شویم. کعبه در مسجدالحرام قرار دارد که هر کس با دیدنش...

در همین حین که لحظه دیدارم و خانه خدا رو توصیف میکردم٬ متوجه شدم چشمان معلم خیس شده. دیگه نمیتونست جلوی اشکهاش رو بگیره.
پیش خودم گفتم: "با این انشای اشک درآر حتما دماغ محسن رو به خاک میمالم."
انشام تموم شد و یک بیست خوشگل رفت تو دفترم.
نوبت انشای محسن شد. اما نمیدونم چرا محسن دوست نداشت انشاش رو بخونه. با اصرار من و بقیه بچه ها بالاخره قبول کرد و رفت پای تخته و شروع کرد به خوندن.

به نام خدا

تعطیلات عید را چگونه گذراندید؟

ما امسال تعطیلات خوبی رو پشت سر گذاشتیم. تولد مادرم بهانه خوبی بود تا دوباره همگی به کلبه تابستانیمان برویم. به جایی که مادرم خیلی دوستش داشت. در این پانزده روز آن قدر خوش گذشت که میتوانم بگویم این تعطیلات بهترین روزهایی از عمرم بود که در کنار مادرم بودم. روزهای اول بود که...

لای دفترش یک ورق کاغذ بود که از روی اون میخوند. تو دلم گفتم: " آخ جون!!! محسن دفترش رو نیاورده و نمره اش کم میشه"
اون روز محسن وقتی انشاش رو میخوند حال عجیبی داشت. هیچ وقت به این آشفتگی ندیده بودمش. وقتی از مادرش میگفت، لرزشی تو صداش بود که نمی تونست پنهونش کنه. انشای خوبی نوشته بود. وقتی میخوند ، سکوت تمام کلاس رو پر کرده بود و همه غرق حرفهای قشنگ محسن شده بودند. اما نمیدونم چرا محسن یک دفعه دفترش رو پرت کرد روی میز معلم و با گریه رفت بیرون !!!
همه از این کارش متحیر بودن.
معلم دفتر محسن رو باز کرد تا امضا کنه و نمره بده ولی وقتی دفتر رو باز کرد ، به غیر از یک دفتر سفید و آگهی ترحیم مادر او چیزی ندید.

 

گزارش تخلف
بعدی